بهرنگ توفیقی حالا چند هفتهای است که سریال سرگیجه را به خانهی مخاطبان فرستاده است. سریالی که نماوا پخش میکند و داستانی است دربارهی یک سوءتفاهم خانوادگی و ماجراهایی معمایی که از پس آن سر میزند.
بهرنگ توفیقی پس از تجربههای زیادی که علیالخصوص در یک دههی گذشته در عرصهی سریالسازی برای تلویزیون داشت، دوباره و با سریالی تازه به شبکهی نمایش خانگی بازگشته است. این دومین سریالی است که از او در این عرصه پخش میشود. سریال قبلی آقازاده بود که در سال ۱۳۹۹ از پلتفورم فیلیمو به نمایش درآمد. حالا سرگیجه را نماوا پخش میکند.
سریالی با داستانی معمایی و با بازی بازیگرانی چون حامد بهداد، رعنا آزادیور، هادی حجازیفر، شبنم مقدمی، پیام دهکردی، مهراوه شریفینیا، هومن سیدی و ... . نویسندگی این سریال را محمد منعم و همایون حجازی بر عهده داشتهاند. دو نفری که پیشتر از این، بیشتر در زمینهی نمایشنامهنویسی فعالیت میکردهاند.
در ادامه، داستان دو قسمت ابتدایی فاش میشود.
ماجرای دزدی فقط بهانهای برای آغاز ماجرا و آشناشدن مخاطب با روابط کاراکترهاست. هر چه در جریان داستان جلوتر میرویم، مسائل پیچیدهتر از آنی میشوند که در ابتدا بهنظر میرسیدند
ماجرای سریال از جایی آغاز میشود که ما متوجه یک کلاهبرداری از شرکتی بهمدیریت کامران زاهدی (حجازیفر) میشویم. اینطور بهنظر میرسد که سایت شرکت هک شده و کسی آدرس وَلِت موجود در سایت را عوض کرده است تا ارزهای دیجیتال واریزی به حساب دیگری منتقل شود و اینگونه، کلی پول از چنگ شرکت و شرکای اصلیاش ــ حجازیفر و دهکردی و بهداد ــ و متعاقبن مشتریهای آن درآمده است و حالا آنها باید بگردند تا پرتقالفروش را بیابند. این اما فقط بهانهای برای آغاز ماجرا و آشناشدن مخاطب با روابط کاراکترهاست. هر چه در جریان داستان جلوتر میرویم، مسائل پیچیدهتر از آنی میشوند که در ابتدا بهنظر میرسیدند.
در روز سالگرد ازدواج پیمان (بهداد) و فریبا (آزادیور)، درحالیکه که پیمان در حال تهیه و تدارک یک مهمانی غافلگیرکننده برای فریبا است و کلی دارد برای برنامهریزیاش زحمت میکشد، یک تماس تلفنی باعث میشود تا اوضاع خرابتر شود. یک تماش ناشناس به او میگوید: «بیا زنت رو از اینجا جمع کن.» پیامی که درنهایت او را متوجهِ این میکند که کامران با همسرش در رستوران یک هتل جلسه گذاشتهاند و کنشهای مشکوکی دارد بین آنها اتفاق میافتد. چیزی که درنهایت باعث درگیری کامران و پیمان شده و اتفاقی که نباید بیفتد میافتد. ضربهای به سرِ کامران میخورد و پیمان، که مستأصل و ترسیده است، او را رها میکند و بهسمت خانه بازمیگردد. دیگر تا آخر شب خبری از کامران نمیشود و حالا نگرانی خانوادهاش بابت غیاب او به مسائل دیگر فیلم اضافه میشود.
حال این میان، با این مواجهایم که اولن سارق اموال شرکت چه کسی بوده است؟ چه کسی به پیمان تلفن کرده و آن خبر را به او داده؟ حالا سرنوشت کامران چهگونه است؟ او کجاست و دارد چه میکند؟ آیا سرقت از اموال شرکت کار خود او بوده و اینها همه نقشههایی برای دورزدن ماجراست؟ در صورت کشتهشدن کامران، سرنوشت پیمان چه میشود؟ آن کسی که خودرو کامران را آتش میزند چه کسی است؟ آیا ارتباطی میان او و سارق اموال شرکت وجود دارد؟ چه کسی یلم دوربین مداربسته را برای فریبا فرستاده است؟ در آخر، چه بلایی سر تلفن همراه پیمان آمد؟ و سؤالات دیگری از این دست.
سرگیجه در همین شروع توانسته است که قصهی خود را بهخوبی راه بیندازد و مخاطب را با مسیر خود همراه کند. ماجرایی که برای روایت خود انتخاب کرده، هر چند بدعت و تازگی زیادی ندارد، اما جذابیت و پیچیدگی لازم برای یک روایت معمایی را داراست و همچنین فیلم توانسته تا با شیوههایی، ذرهذره بر این پیچیدگی بیفزاید. یکی از این تمهیدها نحوهی اطلاعاتدادن در مورد شخصیتها و پیشینه و سابقه و وضح حال حاضر آنهاست.